منو

شنبه, 17 شهریور 1403 - Sat 09 07 2024

A+ A A-

محرمی دیگر را دیده و تجربه کنیم بخش دوازدهم

بسم الله الرحمن الرحیم

بار دیگر سوال می کنم آیا برای این شب ها که آمدید و رفتید زحمت کشیدید مطالبی که به شما ارائه شد تغییری در زندگیتان به وجود آورد؟ اگر تغییری به وجود نیاورد وای به حالتان. من از شما نه چیزی می خواهم و نه چیزی به شما می دهم نه شما می توانید من را تنبیه کنید و نه من شما را ، فقط می توانم بگویم وای به حالتان.
پیامبر عظیم الشان اسلام فرمودند : قرآن دارای ظاهری است و باطنی ، این را ما بارها در جلساتمان عنوان کرده و گفته ایم . در روایات غیرحدیثی ، چون نمی توانستم سند آن را بردارم ، آمده است که می گویند قرآن 7 تا باطن ، 70 تا باطن و یا 700 بطن دارد ، یعنی غیر از آن چیزی که در ظاهر کلمات می فهمید و از آن استنباط می کنید می تواند تا این مرحله چیزهایی در پنهان این جملات وجود داشته باشد که ما باید به آن برسیم . تعداد مهم نیست ، مهم این است که انسان باید توجه کند که قرآن دارای درجاتی و پلکانی است . امسال در ماه رمضان محفل را گوش می کردم برنامه اش خیلی زیبا بود الان هم حسینیه ی معلی است ، بسیاری از اجراهایی که دارند بسیار زیبا است ، خدا حفظشان کند ، بسیار تلاش می کنند . در بین آن قاری هایی که آمدند و قرآن خواندند ، هر کدامشان ، کوچک و بزرگ ، من هر بار که شنیدم حسرت خوردم که عمرم را باختم .من اگر این همه سالی که از عمرم گذشت و این همه کتابی که خواندم که حتی دیگر آمارش دستم نیست و حتی گاهاً اسامی کتاب ها را یادم رفته است ، اگر به جای همه ی این ها قرآن می خواندم و حفظ می کردم ، امروز یک قاری بزرگ قرآن بودم شاید به مراتب بهتر بود ، تا یک شب ، نمی دانم خواب بودم یا بیدار شاید بین خواب و بیدار ، مشاهده کردم که یک کسی می گوید ، البته من این را از قبل می دانستم نه اینکه ندانم اما نه به این شکل ، که می گفت وقتی انسان ها می میرند بهشت درجات مختلف دارد ،یعنی یک طبقه ، دو طبقه ، سه طبقه ، پنج طبقه نیست .،یا چهار عالم ، پنج عالم و ده عالم نیست ، عوالم بسیار دارد که هرکس که بهشتی شود،به پله یا مرحله ی اول پایش را بگذارد اگر بتواند قرآن بخواند ، تا وقتی قرآن می خواند می تواند این ها را یکی یکی بالا برود تا جائی که صدایش کار می کند و قرآن را از حفظ دارد و می تواند بخواند ، بالا می رود . برای همین من خیلی بیشتر دلم شکست که کاش وقت گذاشته بودم و قرآن حفظ می کردم این همه سال کار کردم و الان می بینم که کم دارم ، یک چیز جالبی پشت سرش ، یک صدایی می گفت : منتها حتی قاریان قرآن ، آنهایی که حفظ می کنند ، به شرطی می توانند این درجات را بالا بروند یا به عبارت دیگر به شرطی می توانند از حفظ قرآن بخوانند یا بهتر بگویم اصلاً آیاتی را می توانند بخوانند که در دنیا به آنها عمل کرده اند ، آیاتی که در دنیا به آنها عمل نکرده باشند ، در آنجا اصلاً یادشان نمی آید که بخوانند . حالا مهم این است که انسان باید توجه کند که قرآن دارای درجاتی و پلکانی است . براساس این که انسان چقدر در خودش تفحص کرده ، از بند ظواهر دنیا و رذیله های اخلاقی اش جدا شده است می تواند یکی یکی پرده ها را کنار بزند و یک درجه بالا برود . من معتقد هستم که آدمی در این پلکان درجات هرچه بالا برود انتهایی برایش وجود ندارد باز هم می تواند برود . پس همان به که در دنیا هر دم از ظاهر قرآن به سمت باطنش سیر کنیم در هر مرحله با بطنی از قرآن روبرو بشویم خیلی زیبا است. اما فریب نخوریم . این واقف شدن بر قرآن و بر باطن قرآن سببی نشود که ظاهر قرآن را حذف کنیم این غلط است . مثال آن به مثال عده ای است که می آیند شریعت را می آموزند بعد کامل که آموختند می گویند خب ، دیگر از این به بعد ما می خواهیم برویم عالم طریقت ، دیگر شریعت نیاز نداریم ، شریعت بی شریعت . نه ، نداریم . شریعت پلکانی است برای آن که بیاموزی با آن تطهیر شوی و به عالم طریقت پا بگذاری . طریقت یعنی چه ؟ یعنی آن چه را که در شریعت آموختی چگونه به کار ببری ، ذات آموخته ات را به کار ببری . ما در اسلام داریم که زن ها حجاب کنند . نه ؟ بله،خیلی هم عالی است . خیلی ها هم حجاب کامل هم می کنند ، ولی اگر یک جایی هیچ کسی آنها را نبیند رها می کنند به خودش استدلال می کند ، اینجا که کسی نیست ، تو از کجا می دانی کسی نیست ؟ این بسیار مطلب مهمی است پس فریب نخوریم . واقف شدن بر باطن قرآن و حسی که کردیم سببی نباشد برای اینکه ظاهر قرآن را حذف کنیم این از یک جهت ، و از جهت دیگر هم فقط به ظاهر قرآن نمی توانیم بسنده کنیم . این سیر به سوی باطن همچنان ادامه دارد هرچه با ظاهر قرآن بیشتر انس بگیریم اما در ظاهر قرآن متوقف نشویم ، به حقایق عالیه ی باطنی می رسیم . چرا این را در مبحث امشب مان گفتم ؟ می خواهم عرض کنم اگر یقین داشته باشیم قلب امام مقام قرآن است ، همانی است که قرآن درباره اش فرموده است ، با مقام غیبی قرآن تماس ندارند الا المطهرون . سوره واقعه آیه 79 . متوجه می شویم قلب امام هم یک ظاهری دارد و یک باطنی . حرکت امام هم یک ظاهری دارد و یک باطنی . حالا وظیفه ی ما کجا است ؟ نه ظاهر را به اسم باطن رها کنیم و نه ظاهر را سفت بگیریم از باطن های بسیار مقام امام ،خودمان را محروم کنیم . به این نقطه که می رسی تازه می فهمی به کربلا با آمادگی عمیق و بسیار صحیحی باید نظر کرد تا بتوانی این باطن را درک کنی .
کربلا اسراری در خودش دارد یک پدیده ی محدود اعتباری نیست .یعنی چه ؟ مثل جنگ چالدران ، مثل جنگ ترکمان چای و عهدنامه ترکمان چای . یک جنگی بود در یک محدوده ای از سرزمین ما و یکی دیگر و در یک برهه ی زمانی تمام . کربلا اینگونه نیست ، کربلا اصلاً جنگ نیست ،کربلا یک ماموریت است برای اینکه پروردگار عالم از طریق حسین بن علی (ع)دینش را در همه ی ابعاد به بشریت نشان داد . در قرآن سوره ی مائده آیه ی 3 آمده است . وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ، یعنی نعمت خودم را به انتها رساندم ،کامل کردم . کدام نعمت ؟ قرآن . اما در اینجا از ولایت گفتگو نکرده است ، ولی یک جای دیگر پیغمبر(ص) فرمودند حسین منی و انا من حسین . یعنی من رسول خدا و کسی هستم که دارای رسالت است با حسین(ع) معنا می شوم حسین(ع) و کربلا هم با من معنا می شوند. چه وابستگی عجیبی ! پس آگاه شدیم که کربلا هم باطن هایی نهفته دارد اگر توجه کنیم به لطف خدا هر زمان چهره ای از آن برای ما روشن می شود . امروز دوباره وقتی این ها را می نوشتم یک لحظه ی کوتاه در تنهایی و سکوت ، 8 یا 9 سال پیش ،یک شبی در یک رویای صادقه ای دیدم چه چیزی را ؟ شب و تاریک در جنگل بود معمولاً درخت های جنگل ها بلند هستند ولی درخت ها هم بلند بود هم کوتاه ، نه تنها درخت زیاد بود ، درخت ها داخل هم رفته بودند به طوری که من مجبور می شدم که خم بشوم و از وسط اینها بیرون بروم. دوستان زیادی هم پشت سر من بودند زمین سراسر گل بود،گلی که پا را می گذاشتی می چسبید به آن مثل گل رس. به سوی جلو حرکت می کردیم خیلی تاریک بود زمان زیادی هم در این مسیر رفتیم... مدام برمی گشتم رو به عقب به همه می گفتم بیایید جا نمانید... تا رسیدیم به جایی که دیگر جنگل نبود آن محوطه را یک نورهایی روشن می کرد. چگونه؟ نمی دانم. چون سیم و چراغ برق و ... ندیدم ولی می دانم که روشن می شد. در این گل و شل که آمدم به محوطه باز، دیدم یک فرشی جلوی من پهن است من این طرف فرش بودم طرف دیگرفرش یک آقایی نشسته بود ماندم چه کار کنم پاها و کفش ها و شلوارم همه گلی هستند ،نه تنها برای من بلکه برای همه گلی هست ، صدایی من را دعوت کرد که به روی فرش پا بگذار من تردید کردم فرش کثیف می شود. فرش می درخشید. سه بار تاکید کردند. این بار من دیگر کفش هایم در آوردم و رفتم روی فرش ،وقتی پایم را گذاشتم روی فرش در کمال تعجب دیدم که دیگر گلی به پاها و لباس های من نیست فرش هم تمیزاست گل های من نریخته بود روی فرش. در کمال تعجب برگشتم رو به عقب همه را دعوت کردم گفتم بیایید پاهایتان را بگذارید روی فرش ، نگران نباشید. عده ای آمدند با من ،عده ای همان جا کنار فرش ایستادند، من جلو رفتم دیگر از اینجا به بعد کاری به پشت سرم و آدم های پشت سرم نداشتم من رفتم جلو ، جلوی این آقا لبه فرش و ایشان من را دعوت کرد که بنشین ، منم نشستم .تازه سرم را بلند کردم و خوب توجه کردم دیدم این آقا شبیه تمثال مبارک آقا امیرامومنین (ع)است . تمثال آقا را دیدید دوزانو نشسته است و شمشیر دو لبه اش هم جلو پایش است دقیقا به آن شکل ، ولی زنده نه اینکه تمثال باشد. ایشان هم دوزانو بودند شمشیرشان جلوی پایشان بودکسانی که با من نشستند به آنها گفتم بیایید پاهایتان را بگذارید وارد شدند هنوز با من و هنوز هم اینجا هستند جدا نشدند. آقا همان طور که نشسته بودند روی زمین دوزانو حرکت کردند به سمت فرش تا فاصله نیم متری فرش رسیدند من را با اسم صدا کردند اسمم را بردند. بعد یک کاغذ بزرگ لوله شده دستشان بود آن کاغذ را دادند به من فرمودند: خانم در مجالستان از مصیبت هایی که بر خاندان ما رفته است علی الخصوص در کربلا بسیار بگویید. هربار بگویید تا برشما روشن شود چه شده است. این جملات را چندین بار تکرار کردند. از مصیبت های ما علی الخصوص از کربلا هر بار که بگویید بر شما روشن می شود که در کربلا چه اتفاقی افتاده است . من از رویایم بیرون آمدم. من تعبیر خواب به لطف پروردگار می دانم. آن موقع یک تعبیری داشتم اما امروز فهمیدم که چه هدایت بی نظیری بود آن سال که من باز هم خوب کامل درک نکرده بودم امروز درک می کنم آن جنگل دنیا بود، تاریکی شب پوشیدگی حقایق از نظرهای ما بود، گل روی زمین حکایت از وابستگی های دنیایی ما بود، فرش ، جدا سازی ما از این دنیای دنی بود که برای ما پهن کرده بودند تا با رفتن روی آن از تاریکی ها و منیت ها و رذایل پاک بشویم.قلبمان آماده بشود،مولا امیرالمومنین(ع) عقل کل جهان هستی هستند دستور دادند از مصیبت ها بگویم چرا؟ چون حقایق لابه لای این مصیبت ها و عزاها پنهان است. اگر آدم ها بشنوند و تعمقی بکنند هر کس به اندازه وسعت وجودی که از قبل کسب کرده نه الان کسب کند باید از قبل کسب کرده باشیم بهره مند می شود الله اکبر. من امروز که به پشت سرم نگاه می کنم درمی یابم که عده ای در همان جنگل تاریک پر از درخت و گل ماندند و نیامدند عده ای آمدند اما بعضی ها در صف جلو و در نور مولا نشسته بودند و بعد پشت سر من عده ای به ترتیب در صفوف پشت سر من قرار داشتند یعنی چه یعنی هنوز باید تلاش می کردند تا بتوانند در صف پر نور قرار بگیرند چون صف اول هر چی می آمدند می نشستند می توانست ادامه پیدا کند.
نکته مهم این است هر کس کلام من را می شنود بداند تا تلاش نکند از جنگل تاریک و پر از گل چسبنده دنیا خودش را جدا نکند همچنان همان جا می ماند . انتخاب خودتان است.آن هایی که خودشان را از وابستگی های دنیا و رذایل اخلاقی جدا کردند و جدا می کنند بدانند باید روی فرش پهن شده اهل بیت پیغمبر (ص) بیایند و از طریق آن ها راه به جایی ببرند هیچ جای دیگر راه نیست این در و آن در مزخرف نزنیم برای چه چیزی می زنید؟یک خانم جوانی تلفنی با من صحبت می کرد خیلی هم پریشان بود یک جمله به او گفتم اگر نزد من بودی دو کشیده زیر گوشت می زدم گفت جدی می گویی گفتم بله،من که هرگز پشت دست به فرزندانم نزده ام به هر دلیلی دوتا کشیده به تو می زدم گفت چرا گفتم برای اینکه آدم نمی شوی. برای اینکه نمی خواهی درست و غلط را بفهمی .هنوز خودت را صاحب عقل و کمال می دانی واقعا نمی شود گفت به من پیشنهاد کردند مشاوره بروم ، گفتم برو جلسه ای 500هزار تومان بده حالت جا بیاید من به تو مشاوره می دهم یک ریال ازتو نمی گیرم برای همین مشاورهایم به درد تو نمیخورد.من به پسر جوان چند سال پیش مشاوره دادم. خب جوان بود می خواست ازدواج کند گفتم حالا نزد یک مشاور هم برو ، مشاور به او گفت با خانم هایی که در محیط کارت هستند ارتباط برقرار کن چه اشکالی دارد ! ولی با دو تا خانم باهم ارتباط نگیر آمد به من گفت من هم گفتم این دکتر چه حرف غلطی زده است ... گفت پس چه کار کنم ؟ گفتم مگر نمی گویی این خانم ها من را می خواهند و دنبالم می آیند ؟ گفت چرا، گفتم به آنها بگو صیغه ی من شوید ، تو که می توانی صیغه کنی . بعدها آمد گفت حاج خانم به هر کسی گفتم صیغه شو دو تا پا داشت دوتا پای دیگر قرض کرد فرار کرد گفتم برای اینکه تو باید بفهمی یعنی چه ، حالا من پول نمی‌گیرم مشاوره می دهم ارزش ندارد .
کربلا اسرار دارد ، تحلیل می‌خواهد کربلای بدون تحلیل مثل قرآن بدون تفسیراست ، الان مگر ندیدید آیه را خواندم که چه! ولی وقتی گفتگو کردیم که چنین اتفاقی افتاده بود این طور شد شما دقیقا آیه را درک کردید . کربلا بدون تحلیل مثل قرآن بی تفسیراست قبول کنید فقط الفاظ بیانگر اسرار نهفته در قرآن نیستند فردی که سواد عربی دارد اما بنای سلوک و تزکیه ندارد طالب ورود به بطون قرآن نیست ، هر چند آیات را بخواند اما هدایت و رحمت و برکتی به دست نمی‌آورد . کربلا هم برای طالب اسرارش آرام آرام حقایقش را نمایان می‌کند. دو نکته را خاطر نشان کنم:
1) کربلا سِرّ و باطن طولی دارد مثل طول فرش ،یعنی چه ؟ یعنی هر کس به اندازه رشد و تکاملش با یک سطح از کربلا روبرو می شود آن جا شروع می کند این ردیف را می بیند ، رشد که می کند یک قدم می گذارد بالاتر یک ردیف دیگر می بیند ، یک قدم بالاتر یک ردیف دیگر و...
2) کربلا در عرض خودش هم کمالاتی دارد، یعنی شما را در یک مقطع به یک شکل تغذیه می کند در مقطع دیگر به یک شکل دیگر، یک روزی بود شما می‌نشستید کنار خیابان این دسته های سینه زن که می رفتند گریه زاری می کردید سینه می زدید وسطش شیرینی و شربت هم می‌خوردید . در این حسینیه ما روزها و شب هایی را داشتیم که از کثرت میهمان جا نبود همه به هم می‌خوردند. آن یک شکل بود. می‌آمدند برای این که سینه بزنند که ازاینجا که رفتند بگویند آخِر منم یک کاری کردم خداراشکر بالاخره یک کاری توانستم انجام بدهم. اما الان شما نمی آیید که این اتفاق برایتان بیفتد شما می آیید برای اینکه بعد از این روزها تکلیفتان با خودتان روشن شود .
کربلا عرضِ عریضی دارد. می‌خواهی قلبت را گشاده کنی ؟ می خواهی تعلیم تربیت بیاموزی ؟ می خواهی در هر زمینه استعداد و طلب و رشد تو ، حقایقی را برایت بیان کنند ؟ اینجاست در کربلا . مطلبی را بیان کنم من سه بار کربلا رفتم بار اول آغاز بیماری همسرم بود دکترها اعلام کردند و ما رفتیم کربلا. هر جا رفتم بسیار ملتمس دعا بودم یعنی بخشی از آن انرژی و سیرهای من صرف التماس و التجاء بود برای شفای ایشان ، سفرنامه در سایت موجود است خیلی هم در آن سال گشایش داشتم ولی با همه این صحبت‌ها امروز می‌فهمم که خیلی هایش را جا ماندم در آن سفر باید خیلی بیشتر می‌گرفتم ولی جا ماندم . بار دوم ، یعنی سال پیش اربعین رفتم هنوز گیج آن سفر هستم چرا که در آنجا اصلا احساس در سفر بودن نمی‌کردم آن هم چه کسی ! آدمی که روی ویلچر نشسته باید کس دیگر راه ببرد و کس دیگر مراقبتش کند از جاش بلند می شود دستش را بگیرند. خیلی متفاوت است از شمایی که چادرت را سر می‌ کنی ، لباست را تن می‌کنی و برای خودت راه می افتی . حال و احوال من خیلی فرق می کند اما من اصلا احساس نکردم در سفر هستم انگار من در خانه ی خودم هستم ، تازه به خاطر آوردم حضرت امام حسین (ع) در آن سال زمین کربلا که جز خاک چیزی نبود فرستاد گفت این را بخرید از صاحبانش. 60 هزار دینار ،چقدر؟ مبلغ زیادی دادند زمین کربلا را خریدند فرمودند که زائرین ما به این سرزمین می آیند.یک آقایی در تلویزیون می گفت حضرت فرمودند سه روز میهمانان من را همه چیز بدهید اسباب آسایششان را فراهم کنید بعد بفرستید آنها را که بروند ما آنجا می رویم ، خانه خانه ی امام و برای امام است برای ما خانه ی پدریمان است . بنازم این‌همه بینش و بزرگی و محبت و عشق را .
من تمام این دهه را گذراندم و هیچ روزی به اندازه امروز شوریده حال نبودم ، اصلا و ابدا. سخت مشغول کار بودم کارکردم خواندم نوشتم حدیث درآوردم از اینجا از آنجا و الی آخر... ولی امروز از صبح شدیدا شوریده حال بودم ، چرا ؟ نمی دانم .
ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام
آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام
در مِیکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین
ای وای از این بی حاصلی عمر، جوانی گم کرده ام
پایان رسد شام سیه آید حبیب من زِ ره
اما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده‌ام
ای وای از این غوغای دل از دلبرم هستم خجل
وقت سفر ماندم به گِل ، من کاروان گم کرده‌ام
نعمت فراوان دادی ام منت به سر بِنهادی ام
اما ببین نامردی ام ، صاحب زمان گم کرده‌ام
من عبد کوی عشقم من شاه را گم کرده ام
آقا تو را گم کرده‌ام مولا تو را گم کرده ام
بنوشتم این نامه چنین با خون دل ای مه جبین
اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام
به پایان رسید این دفتر ، گذشت بر ما این روزها،ای کاش که غافل نبوده باشیم ای کاش که سربلند از این روزها خارج بشویم ، امیدوارم این چنین نباشید ببینید شب های گذشته را به یاد بیاورید یک جایی می رسد که بهانه ها پذیرفته نمی شود ، آن موقع می‌خواهید چه کار کنید.به آن فکر بکنید .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید