منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

محرمی دیگر را دیده و تجربه کنیم بخش سیزدهم

بسم الله الرحمن الرحیم

آیا گفتگوهای این شب هایی که با هم بودیم واقعا در زندگی هایتان تاثیر گذاشته است؟ در نوع نگاه تان به دنیا و به آن چه که در دوروبرتان می گردد تاثیر داشته است؟ یا هنوز هم همان طوری زندگی می کنید؟ گاهی اوقات در گروه ها و جلسات دسته جمعی مثل اینجا یا هر جای دیگر فرق نمی کند، آدم ها با عقاید و تربیت های متفاوت کنار هم قرار می گیرند معمولا یک گفتگوهایی می شود که یک کمی دل خوری می آورد، یک امر کاملا طبیعی است، ما گاهی اوقات یک توقعاتی از دیگران داریم که فکر می کنیم حقمان است ولی اگر چندین سال بگذرد و از آن حیطه خارج بشویم بعدها می بینیم که چه قدر اشتباه کردیم، چیزی که ما فکر می کردیم اصلا حق ما نبود و نباید انتظارش را می داشتیم، مواظب باشیم که این قصه به چند سال بعد برای ما اتفاق نیفتد، امروز متوجه آن بشویم و بار سنگین آن را چند سال با خودمان نبریم. کشیدن اینگونه بارها فقط باعث می شود سفرمان کندتر و ناخالص تر بشود، دنیا فقط یک سفر است، یک سفری که در حالی چشم برهم زدنی است و در حالی سالیان دراز.باید برای آن آماده بود.
صحبت از جمع: شما همیشه می فرمایید که خشم خود را کنترل کنید و من سعی خودم را می کردم .روز پیش پیامک 700 تومان جریمه سرعت غیر مجاز برای من آمد که برای شهر دیگری بود و من در آن لحظه در آن مکان نبودم، به پلیس 110 مراجعه کردم و به من آدرسی دادند که امروز با اسنپ آنجا رفتم و به من گفتند باید به جای دیگری مراجعه کنی که مطمئن شویم ماشین شما را فرد دیگری نبرده، من عصبانی شدم چون این همه هزینه اسنپ باید می دادم برای 700 تومان! و اصلا ارزش نداشت و گفتم خدا بنیادتان را از بین ببرد خدا لعنت تان کند، و به خانه برگشتم. آیا این عصبانیت حق من بود؟
استاد: اعتراض کردن حق همه است، چیزی که به نظر من غلط می آید حق اعتراض دارم، حق خشم و حق این که به کسی تعرض کنم ندارم، کاری که شما کردی که خدا بنیادتان را بکند، حتی در آن لحظه، قدیمی ها می گفتند 3 صلوات بفرست و زمین بنشین، چرا؟ چون صلوات آب روی آتش یود، شما که آرام می شدید تفکرتان منطقی می شد و با خودتان می گفتید این بنده خدا خودش یک کارمند بود، حتی رئیس باشد مفهومش این نیست که همه چیز دست اوست، بله سلسله مراتب قانونی در این مملکت کاغذ بازی اش بالاست و با وجود این همه تکنولوزی کار صد درصد غلطی است ولی خشم شما صدمه اش را به شما زد، از انرژی وجودی ات کاسته شد بعد شروع به پخش کردن انرژی سیاه به اطرافت کردی، آنهایی هم که دور و برت قرار گرفتند یا به تو نزدیک شدند عملا از این انرژی تاریک برخوردار شدند، مدیون آنها هم شدی، چرا می گوییم رد مظالم بده، شما چیزی که آن طور گفتی مدیون آنها هم شدی، اگر حقش باشد خدا کف دستش می گذارد حنی اگر شما نگویی، اگر هم حقش نباشد که بلایی سرش نمی آید بنابراین کسی که اینجا متضرر شده شما هستی و افراد بی گناهی که انرژی تاریک شما به آنها رسیده به همین دلیل می گوییم رد مظالم بده چون ظلم کردی. خشم یک چیز خیلی بدی است، مادر همه زشتی هاست، همه رابطه های قشنگ عالم به واسطه خشم سیاه می شود، نباید این طور بشود. اگر قرار بود امام حسین (ع) خشم کند این چنین نمی شد، این نهضت با این عظمت 14 قرن گذشته، هنوز می جوشد از زمین بیرون می آید، ما داریم همین را می گوییم که چون امام تان بیندیشید، خوب دقت کنید چه اتفاقی افتاده است، بچه اش را روی دستش با تیر زدند، بنابراین اگر قرار باشد ما در حکمت حسینی غرق بشویم که از سال های باقی مانده عمرمان لااقل اگر در این حیطه حرکت بکنیم باید به تک تک حرکت ها و رفتارهای امام توجه کنیم، شما یک دانه خشم در صحبت هایشان پیدا کنید.
رویای صادقه ای که جلسه گذشته خدمتتان عرض کردم به خاطر دارید؟ در آن رویای صادقه جلسه قبل دیدیم که مولا امیرالمؤمنین (ع) دستور فرمودند از مصیبتی که بر اهل بیت پیامبر (ص) و فرزندگرامی شان رفته بسیار بگویید. بگوییم... که 14 قرن است که دارد گفته می شود، این برای شخص خود من بعد از آن رویا یک سؤال بزرگ بود، چرا ما باید این کار را بکنیم؟ چه دلیلی دارد که ما به طور دائم تکرار می کنیم آقا امام حسین (ع) فرزند 6 ماه اش را روی دست بلند کرد و گفت به من رحم نمی کنید به این بچه رحم کنید، آنها هم با تیر زدند، مگر امام آدم های شقی روبرویش را نمی شناخت؟ چرا می شناخت اما یک چیزی را ایشان دنبال کرد که 14 قرن گذشته هنوز آدم ها دنبالش هستند، بعضی ها به آن رسیدند و آن را فهمیدند، خب آنهایی که فهمیدند بردند، آنهایی که نفهمیدند هنوز دنبال آن می دوند، اما امسال به عنایت پروردگار و لطف مولا (ع) تا عمق استخوانم پی بردم، این که می گویم تا عمق استخوانم که واقعا درکش کنید، یعنی این طور بگویم الان 12_13 روز اخیر به طور دائم دو تا دست هایم از سر شانه هایم درد می کند، سال ها بود دیگر به خاطر دیسک گردنم مشکلی نداشتم الان هم دیسک گردنم نیست، گاهی اوقات تکان که می خورم احساس می کنم تمام استخوان ها ریز ریز داخل گوشت ها درد می کند، بدن وقتی حقایق را می فهمد درد می کشد تازه متوجه می شود.
از شما می خواهم به آن رویا و تفسیرش که به شما عرض کردم باز هم رجوع کنید، بروید و چندین بار بخوانید معنای کلام مولا (ع) این است: کربلا فرهنگ آینده بشر است. از من که رد شد، برای جوان ها و بچه هاست. یعنی چه؟ امروزه دنیا به یک نقطه ای رسیده که قدرتمندان باید حق مداران باشند، حق در مشت شان باشد، اما قدرتمندان به جای حق مداران در جایگاه حاکمیت نشسته اند حکومت می کنند، این در میان کسانی که به دنبال راه چاره ای می گردند، همه ما به دنبال راه چاره می گردیم، چرا باید کل دنیا به دنبال نجات غزه باشد ولی از دست حاکم های قدرتمند شقی نتوانند کاری بکنند، چرا؟ همه به دنبال یک راه چاره هستند و وقتی راه چاره را پیدا نکنند چه اتفاقی می افتد؟ دل زدگی و بی حاصلی به وجود می آید.
امروزه جهان پس از تقریبا گذراندن سه دوره حاکمیت جهانی؛ دوره آتن، دوره روم، دوره قرون وسطی؛ به این نقطه رسیدند که بیش از این سه دوره نمی توانیم داشته باشیم،دنیا به این جا رسیده است.
ابتدا دوره آتن بود، دوره آتن دوره ی حکومت حکیمان و فیلسوفان بود، این دوره حاکمیت فکری که از وحی الهی جداست، دیدند که چه مشکلاتی ایجاد شد، رفتند... در پایان حاصلی که برای یک حاکمیتی که درست باشد و دنیا را بگیرد، نجستند. در کتاب تاریخ فلسفه غرب، فردریک کاپلستون، جلد اول، بخش افلاطون، در آنجا آمده که افلاطون می گوید: زشت است که حاکمان زن اختصاصی داشته باشند، فرماندهان و فرمانداران و سربازان نباید زن اختصاصی و پول اختصاصی داشته باشند، باید تعدادی از زن ها، زن همه آنها باشند، آن وقت چه می شود؟ بچه ها نباید پدر مادرهایشان را بشناسند، عملا هم نخواهند شناخت، بنابراین بچه ها وقتی از بطن هر زنی متولد می شد به شیرخوارگاه می دادند. این ها هم دوره ای حکومت کردند، می توانید درک کنید که چه سرنوشتی برای دنیا شد.
بعد نوبت دوره رومی ها شد، فیلم های گلادیاتوری را همه دیدید، آن قدر عیاشی کردند که دیگر هیچ چیزی برایشان لذت بخش نبود مگر این که می آمدند برده ها را به جان هم می انداختند، کشتار برده داشته باشند، با کشتار آنها لذت می بردند. این هم گذشت و جواب نداد.
دوره قرون وسطی و دین آمد، اروپایی ها در قرن چهارم طلب مسیحیت کردند گفتند می خواهیم مسیحی بشویم اما بعد در مسیحیت گرفتار شدند، چگونه؟ چون قرار بود غربی ها مسیحی بشوند اما مسیحیت رنگ فرهنگ غرب را گرفت، مسیحیت غربی شد. محور دین،بندگی خدا بود اما به قدرت تبدیل شد و با مسیحیت و به اسم مسیحیت اعمال قدرت کردند،کلیساها دوره های عظیمی را در غرب گذراندند. پس این هم جواب نداد بالاخره به جایی رسیدند که بگویند، حالی خوش باش و عمر بر باد مده، عشق کن، کیف کن.
کربلا وسعت دیگری را نشان می دهد، دشمن می خواست با آن همه لشگر و اسلحه و تجهیزات دیگر، به باور امام حسین (ع) بنشاند که عملیاتت هیچ فایده ای ندارد، سر جایت بنشین، اما امام سجاد (ع) که حرکت پدر بزرگوارشان مولا ابا عبدالله (ع) را خوب می شناسد می فرماید: ما کربلا رفتیم پیروز برگشتیم. چه پیروزی؟! هیچ کس که در کربلا نماند، مردها که مُردند، زن ها هم که به اسارت رفتند، ولی ایشان فرمودند: ما کربلا رفتیم پیروز برگشتیم. بر من و شمای شیعه وظیفه است کلام امام سجاد (ع) را بفهمیم، اگر نفهمیم دین را نمی فهمیم. این فرهنگ فوق معادلات سیاسی است؛ همه شما فیلم مختار ثقفی را دیدید، ضریح او در مسجد کوفه هست، انتهای کار او این طور شد که مختار ثقفی وقتی دید دارالعماره سه ماه است که در محاصره است و دیگر فایده ندارد به یارانش گفت اگر ما بگوییم تسلیم و در را باز کنیم ما را می کشند خوب استدلال را دقت کنید؛ پس بیاییم حمله کنیم تا کشته شویم، 14 نفر شدند پشت هایشان را به همدیگر دادند تا در دارالعماره را باز کردند و بیرون آمدند، این قدر زدند و کشتند تا بالاخره خودشان هم کشته شدند. این دیدگاهی است که حالا که ما را می کشند پس ما هم می کشیم تا کشته شویم، اما آقا سید الشهدا (ع) در دیدگاه شان تمام حرکت، حیات فرهنگی و آموزش است، بر بالای بلندی می ایستد، یک نفر از یارانش نمانده است، تازه فریاد می زند: هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی، کیست که بیاید به من کمک کند، حضرت نمی دانست که دیگر کسی نیست که بیاید کمک کند؟ اگر از سپاه دشمن هم بعضی ها منقلب می شدند مگر چند نفر بود؟ او می دانست ، اما فرهنگی را پایه گذاری می کند تا انسان را به ورای تحلیل های سیاسی عافیت طلبانه، جبهه های غیر دینی، حتی جبهه های دینی غیر حسینی تا به آن جا بکشاند.
در کربلا عبیدالله بن زیاد بود ، پدرش، زیاد ، متفکر عرب بود . همیشه ظاهر مذهبی داشت و قرآن می خواند و قرآن حفظ می کرد حتی با آیات قرآن با اهل بیت گفتگو می کرد . سعد بن ابی وقاص و پسرش عمربن سعد از تابعین به حساب می آمدند ، امام جماعت شهر بودند. در ظاهر مقدس به تمام معنا بودند امام حسین (ع) با یک عده آدم بی تربیت نفهم رو برو نبود اما همین ها حادثه ی کربلا را به وجود آوردند و همین مظلومیت کربلاست که دشمنانش در لباس و ظاهر دین ظاهر می شوند اما موفق نمی شوند . در کربلا بعد از شهادت امام یکی از سپاه دشمن وارد خیمه خانم سکینه-دختر آقا امیرالمومنین(ع) -می شود ، به پهنای صورت اشک می ریزد و به خانم می گوید من با شما کاری ندارم و به شما آسیب نمی رسانم می پرسد پس اینجا چه کار داری ؟ شخص می گوید : هرچه خلخال و طلا داری دربیار و به من بده . می گوید : مگر نمی دانی من چه کسی هستم ؟ پاسخ می دهد : چرا می دانم ، شما دختر امیرالمومنین (ع)هستید . می گوید : تو که می دانی پس چرا می خواهی این کار را انجام دهی ؟ پاسخ می دهد : می دانم اما چاره ندارم . خانم می فرمایند : پس تو چرا به پهنای صورت اشک می ریزی و گریه می کنی ؟ می گوید : من دارم کار قبیحی انجام می دهم . خانم می فرمایند مگرنمی گویی کار قبیحی است ؟ پس انجام نده .می گوید نمی شود اگر من این خلخال و طلا ها را از شما نگیرم نفر بعدی می آید و از شما می گیرد .کار قبیح برای نفر بعدی چرا برای تو. استدلال است.این تضاد بین عقیده و عمل است . ما خودمان از این تضاد فراوان داریم ، من نمونه اش را آن جا این طور را می گویم در بین خودمان که مسلمانیم ، شیعه ایم و تابع امام حسین (ع) هستیم تضاد عقیده و عمل مان خیلی بالاست . چگونه ؟ دین ما می گوید که "دروغ نگو " . از شما می پرسند : دروغگویی خوب است ؟ می گویی نه. چرا خوب نیست ؟ می گوید خدا گفته دروغگو دشمن خداست . خب تو دروغ نمی گویی؟ می گوید نه مگر این که جایی بخواهم آبروی کسی را بخرم ،که دروغ می گوید این را نمی گوید که یک جایی می خواهم راهی برای فرار پیدا کنم، یعنی عمل و عقیده اش مقابل هم می ایستند نه کنار هم . الله اکبر ...
این چه حسینی است که به میدان آمده است ، با همه ی داشته هایش آمده تا نمایش دهنده ی خباثت کسانی باشد که در تضاد عقیده و عمل مانده اند ، سپاه مقابل، امام حسین (ع) نماز جماعت می خواندند ، پس چه چیزی آنها را تا آنجا آورد؟ همان چیزی که آن شخص وارد خیمه ی خانم سکینه شد اشک می ریزد ولی می گوید خلخالها و طلاهایت را به من بده می گوید تو که می دانی قبیح است انجام نده ،می گوید نفربعدی انجام می هد. خب بگذار نفر بعدی انجام بدهد نه نمی شود.امام آمد با همه داشته هایش تا نمایش بدهد خباثت کسانی را که در تضاد عقیده و عمل مانده اند به جایی رسیدند که حاضرند حسین(ع) را بکشند نه این که آیینه را بشکنند ؟ آیینه این جا یعنی چه؟یعنی حالا که نمی توانند خودشان را حسینی کنند لااقل آیینه ی خباثت وجودی خودش را که ضد عقیده اش است بشکند و برود .همان کاری که آن مرد در خیمه خانم سکینه انجام داد.. نمی تواند حسینی باشد می داند حسینی بودن خوب و الهی است و می داند این درست است ، امانمی تواند بشود چون یک خبث طینتی در وجودش است حالا که نمی تواند بشود آیینه وجودش را ،آیینه خودش را که این خبث و طینت را نشان می دهد آن را می شکند و می رود . این قصه همیشه اتقاق افتاده است ، هنوز هم اتفاق می افتد ، بعد از این هم اتفاق می افتد . وقتی کسی حسینی نباشد ضد عقل خودش رفتار می کند . همین حالا در همین مملکت و شاید خیلی جاهای دیگر ، آنهایی که آمریکا قبله شان است همه ی شان خبیث بودن این رژیم را می شناسند اما چاره ای ندارند جز اینکه برای این رژیم خبیث مدیحه سرایی کنند و اگر میدان عمل پیش بیاید آن چنان مدیحه سرایی می کنند که برای امام زمانشان نمی کنند یک چیزهایی می خواهند برای این که آن خباثت درونی شان را تغذیه کند و به آن برسد.
من و شما باید امروز درک کنیم که حسینی باشیم و حکمت حسینی را بشناسیم تا نجات پیدا کنیم وگرنه روح ضد ظلم داشتن به تنهایی برای رهایی از چنگال ظالم کافی نیست .می گوید بله باید با دشمن و ظالم جنگید... اما این روحیه به تنهایی کفایت نمی کند ، باید عمل پشتش باشد . عمل نباشد به چه درد می خورد ؟هیچ.
دزدی وارد یک خانه می شود همراه با اسحله . آیا واقعا می خواهد آدم های داخل آن خانه را بکشد ؟ نه . پس برای چه با اسلحه می رود ؟ می خواهد بترساند . اسلحه ها برای کشتن هستند یا برای ترساندن ؟ اسلحه ای که می کشد بی آبروست.تا وقتی که این اسلحه ر ا گرفته شما می ترسید پول ها و طلا ها را تحویل می دهی او هم برمی دارد و می رود و آدمی هم نمرده است هیچ خبری نیست اما اگر کشت دیگر بی آبرومی شود قاتل می شود. اسلحه ای که بکشد بی آبروست ، اسلحه ای که بترساند آبرومند است . قانون دنیا همین است.ستمگران و قلدران همیشه دوست دارند بترسانند چنان که حیات امروزه دنیا به برق اسلحه هاست نه به اعمال قدرت آن ها . در کربلا امام حسین (ع) کاری کرد که شمشیرها را برای بریدن و کشتن بیرون بکشد شمشیرها را فقط نشان ندهند که طرف مقابل را بترسانند و بگویند ما ترسیدیم ما را ببخشید ما نمی خواستیم این کاررا انجام بدهیم.نه. امام کاری کرد که آنها مجبور شدند شمشیرهایشان را در آوردند آن هم به نیت کشتن .
یکی از شعار های امام این بود : "فیا سیوف خذینی" ای شمشیرها فرود آیید و مرا بگیرید .
عبیدالله در کوفه اعلام کرد که هرکس راهی کربلا نشود و با حسین نجنگند ، کشته می شود . کوفه پر بود از قبایل مختلف اگر کسی یکی از این قبیله ها را می گرفت و می کشت خیلی ها بودند رفتند در خانه ها و درها را بستند که اصلا ما نبودیم و نیستیم و هر کدام این ها را می گرفت جنگ قوم و قبیله ای راه می افتاد ، عبیدالله نمی خواست چنین کاری را انجام دهد . گشتند در این ایام شخصی به کوفه آمده بود پولی به کوفی قرض داده بود می خواست پولش را بگیرد او را گرفتند پرسیدند تو این جا چه کار می کنی؟او جریان را گفت گفتند چه خوب این در کوفه نه قوم دارد و نه قبیله گفتند بگیرید و او را بکشید چون دردسری به وجود نمی آورد و جسد او را هم به دیوار کوفه آویزان کنید . این چنین رعب و وحشت را میان کوفیان انداخت . همه ترسیدند . یعنی قبل از بیرون آمدن اسلحه ها ترس به دل کوفیان نشست . یزید نفهمید پدرش معاویه چگونه این همه وقت حکومت کرد ، معاویه با برق اسلحه ها حکومت کرد اما یزید اسلحه ها را به کار گرفت و خراب کرد نه شاید بهتر است بگوئیم امام حسین (ع) شرایط را مساعد دید و یزید را از تعادلش خارج کرد . چون یزید مشروب خوار بود و 1000 تا فرقه داشت مجبور شد برای اینکه خود را حفظ کند ، اسلحه هایش را به کار انداخت .
انسان اگر در اسلام نماند بی معنا می شود ، همان طور که سیاستمداران مذهبی آن زمان مانند عبدالله بن زبیر ، عبدالله بن جعفر ، عبدالله بن عمر ، عبدالله بن عباس و خیلی از اشخاص دیگر در مکه نشستند و همه ی آن ها معتقد بودند که معاویه و یزید هر دو فاسد و فاسق اند . بیایید روشن فکر جدا از حسین مانده نباشیم به خصوص جوان ها حرف من را خوب گوش کنند.
پایان این جلسات این را هم بگویم ، امروز قبل از نماز صبح رویای خیلی عجیبی داشتم که چون مربوط به همه ی شما می شود آن را بازگو می کنم . دیدم در یک مکانی وارد شدم در آن مکان یک میز مستطیل شکل آوردم و قرار دادم . از کجا آوردم ، نمی دانم ؟ اما به دست خودم آوردم . روی این میز یکسری جزواتی مانند مقالات دانشگاهی را آوردم در یک سمت طول میز اینها را قرار دادم سپس دوباره رفتم و یکسری مقالات دیگر آوردم آنها را سمت دیگر میز مرتب کردم و روی هم گذاشتم . بعد از شماها که بیرون در بودید دعوت کردم که داخل شوید . همه آمدید با شدت بسیار و با صدای بلند به شما توضیح می دادم . می گفتم که از امروز به بعد یادتان باشد شما دو دوسته می شوید . خودتان انتخاب کنید جزواتی که در این سمت میز قرار داده بودم ، توضیح می دادم این جزوات شرح حال صحابه ی امام حسین (ع) است . از سیر تا پیاز توضیح می دهد که صحابه ی امام حسین (ع) که در آن جنگ در میدان کربلا کشته شدند که بودند و اهل کجا بودند از کجا آمد و به کجا رسید و...هرکدام می توانید یکی را انتخاب کنید و بعد از مطالعه ی مسیر آن شخص ، مسیرش را شما ادامه دهید و جا پای او بگذارید .
دسته ی دوم که سوی دیگر میز است ، جزواتی است که شرح حال امویان ، زبیریان و کوفیان و عبیدالله بن زیاد در آن است. دیگر اشخاص می توانند یکی از این اشخاص را انتخاب کنند و راهشان را پیش بگیرند . کسانی که نخواهند خودشان را بشناسند و همچنان براین باورند که من مسلمانم و در خودم هیچ نقصی هم نمی بینم ، در دسته ی دوم می ایستند . خط سره از ناسره جدا می شود. این را نباید از خاطر ببرید . در رویا چندین بار این را تکرار کردم . اذان از گوشیم پخش شد بنابراین بلند شدم وضو گرفتم و نماز خواندم می گفتم لااله الاالله این چه بود من دیدم بعد از نماز صبح که خوابیدم مجددا به همان فضا وارد شدم و ادامه ی گفتگو با شما بود. خیلی جالب است خیلی ها را دیدم حتی بچه های خارج از کشور و خارج از تهران و کسانی را هم که خیلی وقت است به حسینیه نمی آیند را هم دیدم . و خیلی قشنگ تر بگویم دیدم که چه کسانی کدام پرونده ها را برداشتند . خیلی درد است چون همه شما برای من حکم خانواده را دارید همان اندازه که برای خانواده ام نگران می شوم برای شماها هم به همان طور نگران می شوم . برای من مهم است . چند سال پیش یک محرم فقط از اصحاب امام در کربلا گفتم بروید و بخوانید بر بقیه هم که در آن جا نیست پیگیر باشید تا حسن ها و اشکالات هر کدامشان را درک کنید .دو یا سه بار دیگر بعد از نماز صبح بیدار شدم الله اکبر و لااله الاالله گفتم دوباره خوابم برد ادامه خوابم با من آمد حتی بعضی از شما با من جروبحث می کردید ، من حتی باورم نمی شد . شما می گفتید من نمازم را می خوانم ، روزه ام را می گیرم ، حج ام را می روم ، واجباتم را انجام می دهم ، کافی نیست ؟ من نمی خواهم چیزی انتخاب کنم . من به این دسته از افراد پاسخ می دادم به من مربوط نیست . انتخاب خودتان است شما برای من قابل احترام هستید اما آنچه شرط بلاغ است گفتم تا شما زعمای قوم برای خود چه چیزی را صلاح بدانید .
گودال قتلگاه پر از بوی سیب بود
تنها تر از مسیح کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه ، حبیب بود
مولا نوشته بود : بیا ای حبیب ما (حبیب بن مظاهر)
تنها همین چقدر پیامش غریب بود
مولا نوشته بود بیا دیر می شود
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود
مکتوب می رسید فراوان ولی دریغ
خط اش تمام کوفی و مهرش فریب بود
اما حبیب رنگ خدا داشت ، نامه اش
اما حبیب جوهرش امن یجیب بود
یک دشت سیب سرخ به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش به رسیدن ، رسیده بود
بروید و بخوانید سرنوشت حبیب بن مظاهر خیلی جالب است مانند خیلی های دیگر .من خیلی از آنها را خوانده ام .

نوشتن دیدگاه